راستش را بخواهی ناراحتم. فکرم غمگین است و دائم دارد غر میزند. از دیروز هر بلایی که فکرش را بکنی سر خودم آوردهام توی خیالم، یکجور تلافی مسخره. اگر برایت بگویم شاخ در میاوری. برایت نمیگویم یقینا. نمیتوانم تمام خیالاتم را برایت بگویم. این غیرممکن است. گفتن تمام خیالات من تمام زمان را تصاحب میکند. البته خیالات چیزهای کوچک کماهمیتی هستند که من دوستشان دارم و یا بهشان عادت دارم. گفتنشان ارزشی ندارد.
در عوض بگذار برایت چیز ارزشمندتری بگویم. برای شکنجه یک زن کافی ست او را با خودش رها کنی. این یک اصل همگانی ست. باور کن. زنها فوبیای فاصله دارند. فاصله از آدمهای عزیز زندگیشان. فاصله را که میدانی منظورم مفاهیم کماهمیت فیزیکی نیست. مثلا تصور کن تو هرگز شاعر نبودی و حتی یک بیت شعر عاشقانه نمیدانستی، این تفاوتی ایجاد میکرد در محبت من به تو؟ راستش دقیقا نمیدانم. خیال نکنم. اصلا چی شد که این را گفتم؟ ربطش چه بود؟ نمیدانم.
من غصهام شد. از خودم دلخور شدم. درونم سر من داد زد، سرزنشم کرد، دعوایم کرد. گفت تو دختر احمقی هستی که ادای ِآدمهای منطقی را درمیاوری در حالی که کل زندگیات روی محور احساس میگردد. داد زد که احمق مگر چه شده؟ آن حرفها چه بود که زدی؟ این کارها چیست که میکنی؟ تو داری او را آزار میدهی چطور توانستی. همینطور داد و فریاد زد و من فقط سر به زیر اشک ریختم.
شرایط همیشه آنطور که میخواهیم پیش نمیرود. البته اختیار ما همه چیز ماست. ما باید شبیه بازیکن ماهری از شرایط بازی بگیریم. چه حرفجذابی. حرف تا لمل اما فاصله دارد. فاصله کم اهمیت فیزیکی. خلاصه خودمان تصمیم میگیریم. خودمان هم پایش میایستیم. یعنی اگر من تصمیم گرفتم دیگر با بابا حرف نزنم و اصرار نکنم، خب پایش میایستم. چرا اینها را میگویم؟ خودم هم درست نمیدانم.
شاید همه اینها تو را از من دور کرد. فاصله پراهمیت غیر فیزیکی. باید پایش بایستم. میتوانم؟ یا برعکسش مرا بد عادت کرد، پایش میایستیم؟ پای ناز و اداهای این دختر میایستی؟ پای فس فس کار کردنش و دیر وشن شدنش میایستی؟ پای اینکه هر چیزی ببیند شاید پقی بزند زیر گریه؟ اصلا پای همین اداهای احمقانهاش؟ یا ولش میکنی به حال خودش؟ این دختر چنار نیست که خود به خود زندگی کند. برگهایش توی بهار میریزند و ساقهاش در تابستان خشک میشود. پائیز و زمستان تکیده باقی میماند و بهار زندهاش نمیکند. آنوقت بعد از مدتها میفهمی مرده است.
چقدر غمانگیز.
مرا ببخش و ببین که چقدر بیدفاعتر از تصورت هستم. چقدر نازکتر و شکنندهتر. نرا ببخش و حقیقت مرا ببین. عریان، تکیده، مچاله. دختری که ممکن بود خیلی زود تمام شود اما نشد. مرا همینقدر آسیبپذیر باور کن، این تمام حقیقت است. آن بادکنکهای عظیم با سوزن ریزی ترکیدند و همه چیز کوچک شد.
تو اما در نظرم بزرگی. و این تمام حقیقت است. آن رفتارهای بیرحمانه با تو سراب بود. ادای آدمهای عاقل را دراوردن ادا بود. تلاش برای شانه به شانه با تو حرکت کردن خطا بود. تو جلوتری و این تمام حقیقت است. مرا ببخش و فقط به این دختر بیدفاع و مچاله سخت نگیر.
درباره این سایت